پسرکوچولوی مامهرادپسرکوچولوی مامهراد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

بزرگ جوانمرد خانه ما....

12ماه ازباهم بودن گذشت...

سلام برپسرنازم..امروز18 اسفندهست وشماالان خیلی قشنگ خوابیدی...سال گذشته درست درچنین روزی مافهمیدیم که داریم سه نفرمیشیم.اون موقع شما5هفته وچندروزت بود... مهرادم یک سال ازباهم بودنمان گذشت وشماالان دقیقا4ماه و18روزه هستی...دراون 9ماه سختیهاوخاطرات تلخ وشیرین بسیاری داشتیم مخصوصاسختی های فراوانی راپشت سرگذاشتیم ولی همین که شماصحیح وسالم هستی همه رامی پوشاندوالان شماشیرینی وطراوت زندگی ماهستی ومن وپدرت صمیمانه وعاشقانه دوستت داریم وبرایت ازهیچ کاری دریغ نمیکنیم....
27 خرداد 1392

پایان سه ماهگی

بالاخره اومدم تااپ کنم.سلام برپسرنازم که الان خوابه وامروز99روزشه.پسری مادرروزیکشنبه ساعت8.45در30مهردربیمارستان صارم متولدشد.مادراین سه ماه خاطرات خوب وبدی باهم داشتیم.از زردی پسری گرفته تاختنه وگریه های شبانه وواکسن گرفته تارفتن به اتلیه وخنده های دلنشین پسری....خوب وبدگذشته وانشاا...بعدازاین همه خوبی باشه...حالا عکسهای مهرادعزیز... بقیه عکس هادرادامه مطلب ...
27 خرداد 1392

هشت هفته دیگرباقیست...

سلام برپسری خودم.ببخشید که خیلی وقته برات چیزی ننوشتن اخه اینترنتمون قطع بود.تواین چندوقت اتفاقات مهمی افتادکه برات میگم.7تیرباخاله ها ومامان بزرگ رفتیم جمهوری وکلی وسیله ولباس برات خریدیم.18تیربابقیه رفتیم کمدوتختت روازدلاوران سفارش دادیم.پدرت هم قبل ماه رمضان اتاقت رورنگ زد.دهه اخرماه رمضان کمدهارو اوردن و31مردادرفتم برای سونوگرافی.طبق سونو29هفته هستی و1422گرمی.سرت هم روبه پایین هست.3شهریورمامان بزرگ وخاه هاوپدربزرگ ومامانی اومدن وسیله هات روچیدن.اتاقت اماده حضورت هست عزیزم.منم شنبه 4شهریورنوبت دکتر دارم دکترگفت همه چی طبیعی هست.من وتو 8هفته دیگه باهمیم.امیدوارم مثل این سی هفته پسرخوبی باشی...........دوست دارم ...
27 خرداد 1392

خاطراتمون تا33هفتگی

سلام برپسزکوچولوی خودم.این روزاتکونات مدلش عوض شده.سیسمونی قشنگت روتوی اتاقت چیدیم و16شهریورکه برات مهمونی گرفتیم همه اومدن وسیسمونیت رودیدن وکلی هدیه گرفتی.عکس وفیلم مهموناروهم برات یادگاری نگه داشتیم تاخاطره بشه.روزیکشنبه هم باپدرت به نمایشگاه کیتکس رفتیم تابرای پسرمون گهواره بخریم ولی چیزمناسبی پیدانکردیم.سه شنبه21شهریوردومین مسافرتت روتجربه کردی وهمراه چندتاازاقوام به فیروزکوه رفتیم وتاجمعه بودیم وشماحسابی تودل مامانی شیطونی میکردی.شنبه25 شهریورنوبت دکترم بود وخداروشکرخانم دکترازهمه چی راضی بود.یکشنبه باخاله هاومامان بزرگ وپدربزرگ به جمهوری رفتیم وگهواره برات خریدیم.شب هم بابابایی به خونه اومدیم.یادم رفت بگم تومهمونی اسمت رواعلام کردیم...
27 خرداد 1392

اغازهفته سی وپنجم

سلام برپسری خودم.ببخشیداین مطلب رودیرمینویسم.هفته قبل سه شنبه شب تولدبابایی بود یعنی 5مهرکه ماشبش گرفتیم.این اولین جشن تولدسه نفرمون بود برات یادگاری عکس وفیلم گرفتیم.انشاالله جشن بعدی تولدخودته.......فردادوشنبه 10مهرشماواردهفته 35میشی.امیدوارم این چندهفته روطاقت بیاری وعجله نکنی واسه بدنیااومدن وخوب هم وزن بگیری......دوست داریم خیلی زیاد....
27 خرداد 1392

پایان 4ماهگی.تعیین جنسیت وبیمارستان

سلام.سه شنبه 2خرداددچارمشکل شدم وسریعا به بیمارستان صارم رفتم. دکتربعدازانجام سونو دستوربستری داد ومن بستری شدم.روز4شنبه سونو دادم که نشون دادمشکل حل شده ونی نی ماهم یه پسمل شیطونه.5 شنبه مرخص شدم ودکتر2هفته استراحت مطلق داده.امیدوارم همه چی به خوبی وخوشی طی بشه ودیگه مشکلی پیش نیاد چون من واقعا نمیتونم توخونه بندبشم.درضمن دکترم روهم عوض کردم وازاین به بعدتحت نظر دکترنیک نفس هستم
27 خرداد 1392

اولین تجربه

سلام.این اولین مطلبی است که برای کسی که دوماه دروجودم قرارداره مینویسم.من فقط میتونم بگم که حس جدیدی رو باوجودت درحال تجربه هستم.مطمئنم  باهم تااخراین حس رو شیرین تر وجذابترمیکنیم.دوست دارم بااینکه الان خیلی کوچولویی
27 خرداد 1392