پایان 5ماهگی ورودبه 6ماهگی
پسرقشنگم امروزوارد6ماهگی میشی یعنی یه ماه بزرگتر. پارسال اینموقع شماتودل مامان بودی....عزیزم اولین عیدت مبارک راستی 2شنبه 28اسفندواسه اولین باررفتی ارایشگاه وموهاتوکوتاه کردی حالاتوعکس هاخریدای عیدت وعکس موهات قبل وبعدازکوتاهی میذارم انشاالله سال خوبی رودرکنارهم بگذرونیم
بدون نظر....!
سلام به همه اونایی که ازوبلاگ ما دیدن میکنند.ناراحتم چون این همه بازدیدداریم امانظرنداریم...دیگه دارم به این نتیجه میرسم که برای مطالبم رمزبذارم.امیدوارم دفعه بعدنظرات بیشترازبازدیدهاباشه...
12ماه ازباهم بودن گذشت...
سلام برپسرنازم..امروز18 اسفندهست وشماالان خیلی قشنگ خوابیدی...سال گذشته درست درچنین روزی مافهمیدیم که داریم سه نفرمیشیم.اون موقع شما5هفته وچندروزت بود... مهرادم یک سال ازباهم بودنمان گذشت وشماالان دقیقا4ماه و18روزه هستی...دراون 9ماه سختیهاوخاطرات تلخ وشیرین بسیاری داشتیم مخصوصاسختی های فراوانی راپشت سرگذاشتیم ولی همین که شماصحیح وسالم هستی همه رامی پوشاندوالان شماشیرینی وطراوت زندگی ماهستی ومن وپدرت صمیمانه وعاشقانه دوستت داریم وبرایت ازهیچ کاری دریغ نمیکنیم....
پایان سه ماهگی
بالاخره اومدم تااپ کنم.سلام برپسرنازم که الان خوابه وامروز99روزشه.پسری مادرروزیکشنبه ساعت8.45در30مهردربیمارستان صارم متولدشد.مادراین سه ماه خاطرات خوب وبدی باهم داشتیم.از زردی پسری گرفته تاختنه وگریه های شبانه وواکسن گرفته تارفتن به اتلیه وخنده های دلنشین پسری....خوب وبدگذشته وانشاا...بعدازاین همه خوبی باشه...حالا عکسهای مهرادعزیز... بقیه عکس هادرادامه مطلب ...
عکس قبل وبعدارایشگاه
تولدمهرادکوچولو
بالاخره پسرکوچولوی مادراخرین روزمهربدنیااومد.دفعه بعدباعکس نی نی وخاطرات چندروزاول برمیگردیم...
اندرحکایت مهرادما,درچندروزمانده به اغاز8ماهگی
سلام به پسرنازنینم.شماچندروزدیگه وارد٨ماهگی میشی.چقدرزودگذشت. الان شمابه راحتی مینشینی ولی کاملا تعادل نداری وبایدمواظبت بودتانیفتی.باغلتیدن به همه چیزمیرسی وبه راحتی با روروِئک حرکت میکنی وصداهایی هم ازخودت درمیاری که واضح ترینش دده هست اب ازدهانت خیلی میادولی هنوزازدندون خبری نیست.پسرگلم الان موقع امتحانهای من هست امیدوارم پسرخوبی باشی تا من به درسهام برسم. اینم چنذتاعکس ازدوماه اول سال٩٢ ...
عذرخواهی وچندعکس
سلام برپسرنازنین.الان که دارم مینویسم شمادرسن 7ماه و26روزگی هستی.چقدرزود گذشت.علاقه زیادی به تابی داری که درخانه برایت بستیم که البته مامان جون برات خریدن...صدای نچ نچ ازخودت درمیاری و باهرموزیک وشعری خودت روجلووعقب میکنی...راستی 5شنبه وجمعه ای که گذشت تب داشتی وبااستامینوفن خوب شدی ولی چندوقتی هست که بدنت دونه های قرمزمیزنه ولی مانمیدونیم چرا؟چندروزدیگه ام وارد9ماهگی میشی.عذرخواهی میکنم بابت دیرشدن اپ کردن وبلاگ توایام امتحانات بودم وسرم شلوغ بود انشاا...تابستان وقت بیشتری برای شماووبلاگت میذارم به امیدروزهای گرم تابستان همراه بالحظه های شادوخوش باتوبودن...... ...